اگر یزید به جنایت کربلا راضی نبود، باید ابن‌زیاد را بدون هیچ درنگی جریمه می‌کرد
 
چکیده
در برابر هواداران نظریه تقدیس شهادت امام حسین(علیه‌السلام) و تکریم موضع و کارنامه وی، عده اندکی با آنکه اقدامات یزید‌بن‌معاویه، به‌ویژه در فاجعه کربلا، نکوهش و تقبیح می‌کند، ولی از لعن او خودداری کرده یا حتی مشروعیت خلافت و حقانیت اقدام او را در کربلا توجیه می‌نمایند. برای بررسی این موضوع با ما در این مقاله همراه باشید.

تعداد کلمات 1637/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
 
موضوع مهم و چالش‌برانگیز شهادت امام حسین(علیه‌السلام) در بین اهل‌سنت، جنبه جنایی و سیاه این حادثه است، نه قسمت حماسی و رثایی آن. اقلیت مخالف، با همه هم‌دردی عاطفی درباره رکن حماسی و رثایی، جنبه جنایی را انکار کرده‌اند و یزید و تابعان وی را، با ارتکاب جنایتی که کردند، نه تنها لعن نمی‌کنند، بلکه او را تحت عنوان خلیفه مسلمانان و زمانی، پسر‌عموی حسین‌بن‌على، تبرئه می‌کنند و غیر قابل لعن برمی‌شمارند.
بدیهی است هم همان‌گونه که این جمع‌اند، در نقطه مقابل اکثریت پیش‌گفته اهل‌سنت قرار می‌گیرند، در درون خود نیز دارای اشتراک همه‌جانبه فکری و اعتقادی نیستند. هر یک یا هر چند نفر از آن‌ها، گوشه‌ای از ابعاد شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را زیر سؤال برده‌اند.
ابی‌حامد غزالی (۴۵۰ - ۵۰۵) شاید نخستین دانشمند معروف اهل‌سنت باشد که با صراحت، شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را مورد تأمل قرار داده و لعن یزید را جایز نشمرده است. او درباره جواز لعن می‌نویسد:
آیا لعن یزید به دلیل آن که او در قتل حسین نقش مباشرت و آمریت داشته، جایز است؟ پاسخ من این است که این امر هرگز ثابت نشده است. از این جهت تا هنگامی که اثبات نشده، نمی‌توان گفت او حسین را به قتل رساند یا بدان دستور داد؛ چه رسد که او را مورد لعن قرار دهیم؛ زیرا متهم کردن مسلمان بدون تحقیق به گناه کبیره جایز نیست.[1]ابی‌حامد غزالی (۴۵۰ - ۵۰۵) شاید نخستین دانشمند معروف اهل‌سنت باشد که با صراحت، شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را مورد تأمل قرار داده و لعن یزید را جایز نشمرده است. او درباره جواز لعن می‌نویسد:
آیا لعن یزید به دلیل آن که او در قتل حسین نقش مباشرت و آمریت داشته، جایز است؟ پاسخ من این است که این امر هرگز ثابت نشده است. از این جهت تا هنگامی که اثبات نشده، نمی‌توان گفت او حسین را به قتل رساند یا بدان دستور داد؛ چه رسد که او را مورد لعن قرار دهیم؛ زیرا متهم کردن مسلمان بدون تحقیق به گناه کبیره جایز نیست.

این در حالی است که خود وی در آغاز مبحث «لعن و سب»، با صراحت قرنی‌های گوناگون اسلامی غیر اهل‌سنت، از جمله شیعه را بدون استفتا لعن می‌کند و هیچ تفاوتی بین دسته‌های گوناگون آن نمی‌گذارد. شاید این موضع‌گیری تند در مورد شیعه و دیگر گروه‌های اسلامی و موضع به اصطلاح زاهدانه و فریب‌کارانه در خصوص یزید و عدم جواز لعن وی، باعث شده است که غزالی به عنوان سردسته ارادتمندان یزید به شمار آید؛ چنان‌که ابن‌تیمیه تصریح می‌کند: از کسانی که محبت یزید را جایز شمرده یا او را دوست می‌دارد، غزالی و گروهی هستند که مأخذ خاص خود را دارند.[2] یکی از معاصران نیز، با توجه به مواضع غزالی در برابر شیعه در جایی و حمایت از یزید در جای دیگر، او را جزو دوستان اصلی میان اهل‌سنت شمرده است و می‌افزاید: جای تأسف است که غزالی، به محبت یزید اهتمام نشان داده و در اخلاص‌ورزی نسبت به یزید و دفاع از وی، دچار غلو گردیده است»[3] وی غزالی را در ردیف ابن تیمیه و ابن‌عربی شمرده می‌نویسد: غزالی (به‌دلیل محبت به یزید) چون ابن تیمیه، به انکار بدیهیات رو آورده است.[4]
دانشمند معروف اهل‌سنت، دکتر طه‌حسین، نیز در رد این نظریه هواداران یزید می‌نویسد:
ابن‌زیاد به امر قاطع یزید دست به قتل حسین زد و اگر یزید به جنایت کربلا راضی نبود، باید او را بدون هیچ درنگی جریمه می‌کرد و در محل شرب خمر خود راه نمی‌داد و هم‌نشین نمی‌ساخت و هدایایی برای او نمی‌فرستاد. همه این امور، بر رضایت یرید به قتل دلالت می‌کند و این که او هرگز برای کشتار تلخ و جنایت هولناک کربلا پشیمان نگردید[5]
ابوبکر‌ابن‌عربی مالکی (۴۶۸ - ۵۲۳)، معروف‌ترین و سریع‌ترین کسی است که شهادت امام حسین(علیه‌السلام) و حکومت یزید را تحلیل کرده، به دفاع از یزید‌بن‌معاویه پرداخته است. او در آثار متعدد خویش، به‌ویژه کتاب العواصم من القواصم که در تحقیق مواضع صحابه پس از رحلت پیامیر نگاشته است، مواضع اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و شیعیان را از جوانب گوناگون مورد نقد یا تحریف قرار داده، ضمن همدردی عاطفی درباره شهادت امام حسین(ع) و بیان تأسف از واقعه کربلا، آن حضرت را به دلیل سرپیچی از نصیحت به اصطلاح «اعلم اهل زمان ابن‌عباس و عدول از نظریه و مشورت شیخ صحابه ابن عمر» مورد ملامت قرار داده، عواقب فاجعه کربلا را متوجه حسین‌بن‌علی(ع) دانسته است.[6]

 

بیشتر بخوانید: حیات و کارنامه مخالفان لعن یزید


وی در ادامه و اقدام یزید و ابن‌زیاد را ناشی از اجتهاد دانسته و حدیثی را از پیامبر نقل می‌کند که آن حضرت، دستور قتل کسانی که وحدت مسلمانان را بشکند، صادر کرده است! او خلافت را برای غیر علی سزاوار می‌داند و به گونه‌ای غیر مستقیم، قیام امام حسین(علیه‌السلام) را نشانه‌ای می‌پندارد که برای کسب قدرت صورت گرفت. دانش و زهد یزید و تبرئه وی از قتل حسین، از امور دیگری است که ابن‌عربی درباره آن قلم‌فرسایی کرده است.[7] در کل، او به گفته ابن‌خلدون، شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را به شمشیر جدش پیامبر اسلام و دستور آن حضرت نسبت می‌دهد!
کتاب ابن‌عربی و دیدگاه‌های وی در مورد شهادت امام حسین(علیه‌السلام) و رد مواضع شیعه، از سوی دو تن از هواداران معاصر وی، به نام‌های محمود‌مهدی استاتیری و محب‌الله‌بن‌خطیب، شرح و پردازش شده است که شرح‌های یاد شده، در چاپ دوم المواصم من القواصم، به صورت پاورقی ضمیمه آن شده است. این حاشیه‌نویسان، گاه با تمسک به روایات ضعیف و غیر قابل استناد حتی از نظر اهل‌سنت و زمانی با تشبث به نظریات ابن تیبه و یکی از پیروان متعصب وی به نام محمد غزه دروزه، شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را زیر سؤال برده‌اند و جنایات یزید را توجیه کرده‌اند.
در این میان، عبدالرحمان‌بن‌خلدون (۷۳0–808) با آن که یزید را فاسق می‌داند و قیام امام حسین(علیه‌السلام) را لازم و در راه احیای دین و برپایی عدالت می‌شمارد، ولی به دلیل عدم مساعدت شرایط و مهیا نبودن مقدمات و اوضاع اجتماعی، آن را غیر قابل توجیه عقلانی دانسته، به عدم تأثیر قیام و معلوم بودن شکست آن از قبل حکم می‌کنند.[8] وی که عدالت را برای خلیفه اسلامی، لازم و ضروری می‌داند و بیعت ناشی از اختیار، رضایت و آگاهی را از ارکان مشروعیت خلافت می‌شمارد، به شدت بر ابن‌عربی می‌تازد و جمله معروف او را مبنی بر اینکه امام حسین(علیه‌السلام) با شمشیر جدش به قتل رسیده، مردود می‌داند. او برای احراز «خلافت»، «شوکت» را لازم می‌شمارد و ادعا می‌کند که در آن دوره، این ویژگی برای بنی‌امیه فراهم بود و برای امام حسین وجود نداشت. از این نظر، درستی برداشت حسین(ع) را زیر سوال می‌برد.[9]کتاب ابن‌عربی و دیدگاه‌های وی در مورد شهادت امام حسین(علیه‌السلام) و رد مواضع شیعه، از سوی دو تن از هواداران معاصر وی، به نام‌های محمود‌مهدی استاتیری و محب‌الله‌بن‌خطیب، شرح و پردازش شده است که شرح‌های یاد شده، در چاپ دوم المواصم من القواصم، به صورت پاورقی ضمیمه آن شده است. این حاشیه‌نویسان، گاه با تمسک به روایات ضعیف و غیر قابل استناد حتی از نظر اهل‌سنت و زمانی با تشبث به نظریات ابن تیبه و یکی از پیروان متعصب وی به نام محمد غزه دروزه، شهادت امام حسین(علیه‌السلام) را زیر سؤال برده‌اند و جنایات یزید را توجیه کرده‌اند.
تقی‌الدین ابوالعباس احمد‌ابن‌تیمیه (۶۶۱ ۔ ۷۲۸) دیگر عالم اهل‌سنت است که در اوایل قرن ششم، نظریات عجیب و غیر متعارفی در مورد مسائل اسلامی و تاریخ اسلام ابراز داشت که بیش از همه، واکنش عالمان اهل‌سنت را در پی داشت. یکی از موضوعاتی که نام‌برده درباره آن نظریه‌پردازی کرده، شهادت امام حسین(علیه‌السلام) و لعن یزید است. چنان‌که اشاره شد، ابن‌تیمیه با ظرافت و شگردی مخصوص، در آغاز صورت مسئله را تغییر می‌دهد و مسلمانان را به سه دسته تقسیم می‌کند و لعنت نکردن یزید را نظریه اکثریت اهل‌سنت و نزدیک به دین و عقل می‌پندارند. این‌تیمیه به گونه‌ای غیر مستقیم، نظریه غزالی را که یزید قاتل حسین نیست، تایید می‌کند و می‌نویسد:
یزید در دوران خلافت عثمان به دنیا آمد و او پس از پدرش معاویه، سلطنت را تصاحب کرد. در زمان خلافت وی، حسین به قتل رسید و ماجرای حرّه (کل عام مردم مدینه) به وقوع پیوست، کسی در میان این خلفا کافر نبود.[10]
وی در ادامه، ضمن رد صحابی بودن یزید و نبی بودن وی، می‌افزاید: هرکس بگوید یزید کافر بود و حسین را برای تشفی قلبی و انتقام خون اقاربش (کفار) به قتل رساند، آن شخص کاذب و افتراگر است.[11] او در جای دیگری، ترک لعن وسب یزید را توجیه می‌کند و در پایان، پس از نقل سخنان علما، مسئله را اجتهادی دانسته، لعن و عدم لعن آن را دو اجتهاد شرعی قلمداد می‌کند.[12]
این در حالی است که یکی از دانشمندان معاصر که زندگی و افکار ابن‌تیمیه را بررسی و تقلید کرده است، گزارش می‌کند که وی نه تنها به تحریف، تضعیف و رد نظریه لعن یزید پرداخته، بلکه کتابی تحت عنوان فضائل معاویه و فی برید و انّه لا یسب نوشته است.[13] او همانند ابن‌عربی، در جایی مشروعیت قیام امام حسین(علیه‌السلام) را زیر سؤال برده، آن را خلاف دستور پیامبر می‌داند و در جای دیگر، اصرار می‌ورزد که خروج امام حسین(علیه‌السلام)، از مصادیق فتنه و فساد بود و نباید صورت می‌گرفت، زیرا افزون بر نهی پیامبر، عقلای قوم مانند ابن‌عباس، ابن‌عمر و دیگران نیز از آن نهی کرده بودند.[14]
نامبرده در جای دیگر، فلسفه قیام را مطرح می‌کند و می‌افزاید:
در خروج حسین بر ضد یزید، نه مصلحت دینی وجود داشت و نه مصلحت دنیوی در واقع خروج و قتل حسین، فسادی برانگیخت که هرگز در عدم قیام متصور نبود؛ زیرا تحصیل خیر و دفع شر که مقصود حسین بود به دست نیامد، بلکه با خروج و قتل وی، خیر نقص گردید و شر بیشتر شد قتل حسین، شر بزرگ و فتنه‌ها را به بار آورد.[15]

 

نمایش پی نوشت ها:

[1]. أبی‌حامد غزالی، احیاء العلوم، ج ۳، ترجمه زین‌الدین العرانی، ص ۱۳۴.
[2]. ابن تیمیه، المنتخب م نمدونات التراث، ص 71.
[3]. باقر شریف الفرشی، حیاة الإمام الحسین بن علی، الجزء الثانی، م ۴۰۳
[4]. همان.
[5]. طه حسین، الفئة الکبری، ج ۲، ص ۲۶۵.
[6]. ابوبکر ابن عربی، العواصم من القواصم، ص ۲۲۷- ۲۳۸.
[7]. همان ص ۲۳۸ - 246.
[8]. مقدمه ابن خلدون، ج 1، عی ۳۷۰ و 400 بر 403, 404؛ سمینار بررسی ابعاد زندگانی امام حسین(علیه‌السلام)، ج 1، ص 332-334.
[9]. همان.
[10]. عزیز العظمة ابن تیمیه، المنتخب من مدونات التراث، ص ۶۵, ۷۹.
[11]. همان.
[12]. همان.
[13]. صائب عبدالحمید، ابن‌تیمیه حیاتة و عقائدة، ص 382.
[14]. به نقل از همان، ص 398.
[15]. به نقل از: ابوبکر بن العربی، العواصم من القواصم، حواشی، ص 243.

منبع: کتاب انقلاب کربلا از دیدگاه اهل‌سنت؛ عبدالمجید ناصری داوودی؛ انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ سال 1390.